torsdag 1 september 2016

این حکایت را بر حسب اتفاق در باب اول کتاب گلستان سعدی در سیرت پادشاهان دیدم .
یکی از وزرا معزول شد و به حلقه درویشان درآمد. اثر برکت صحبت ایشان در او سرایت کرد و جمعیت خاطرش دست داد. ملک بار دیگر برو دل خوش کرد و عمل فرمود. قبولش نیامد و گفت معزولی به نزد خردمندان بهتر که مشغولی!
آنان که به کنج عافیت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند
کاغذ بدریدند و قلم بشکستند
وز دست زبان حرف گیران رستند
ملک گفتا: هر آینه ما را خردمندی کافی باید، که تدبیر مملکت را بشاید! گفت: ای ملک نشان خردمند کافی جز آن نیست که به چنین کارها تن ندهد.
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازآرد
سیه گوش را گفتند: ترا ملازمت صحبت شیر به چه وجه اختیار افتاد؟ گفت: تا فضله صیدش می‌خورم وز شر دشمنان در پناه صولت او زندگانی می‌کنم! گفتندش: اکنون که به ظلّ حمایتش در آمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیک تر نیایی تا به حلقه خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد؟ گفت: همچنان از بطش او ایمن نیستم.
اگر صد سال گبر آتش فروزد
اگر یک دم درو افتد بسوزد
افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیاید و باشد که سر برود و حکما گفته‌اند از تلوّن طبع پادشاهان بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند و آورده‌اند که ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان.
تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
بازی و ظرافت به ندیمان بگذار
فکر کنید که در سر کلاس درس ادبیات فارسی نشسته بودیم و معلمان با زحمت می خواست این حکایت را به روز کند و برای ما شاگردان قابل فهم. راستی چه باید می گفت، چگونه باید توضیح می داد. به جای شخصیت هائی که سعدی تصویر آن را به زیبائی می کشد، چه کسانی را باید می نشاند. شاید هم می گفت : تا بوده همین بوده!! ولی من سعی کردم که افرادی را پیدا کنم که شاید به حکایت نزدیک باشد. " وزیر معزول" در نظام با تربیت اسلامی چه کسی می توان پیدا کرد که لباس وزیر معزول به قد وقواره اش بیاید. نمی دانم چرا اسم " عطاالله مهاجرانی" به یاد آورم. ولی این بی دین نه تنها به حلقه درویشان وارد نشد، بلکه دم خود را به استعمار پیر گره زد و شد پادو (صفت مناسب تری پیدا نکردم. گرچه که او به ریزه خواری مشغول و مشعوف از اینکه هم مسعود بهنود برایش کف می زند و هم فرخ نگهدار رفیق حمام و گرمابه او شده است. البته به این قافبه باید از گنجی و کدیور و موسویان و کسانی از این دست را هم افزوذد که مهاجرانی احساس تنهائی نکند. تازه سلطان خامنه ای هم نیازمند به بازگشت هیچکدام از اینان نیست.
در بخش بعدی سعدی از سیه گوشی می نویسد که در جوار شیر مأوا گزیده . شاید در این مورد بتوان به جای شیر از حیوانی به نام کفتار استفاده کرد که مطلب قابل فهم تر باشد.و معلم ما به تواند به راحتی به همگان بفهماند که استاد سخن سعدی بیهوده ابطال کلام نکرده است.
باز هم این قسمت را تکرار می کنم.
سیه گوش را گفتند: ترا ملازمت صحبت شیر (همانطور که گفتم شاید بتوان از کفتار هم استفاده کرد.). به چه وجه اختیار افتاد؟ گفت: تا فضله صیدش می‌خورم وز شر دشمنان در پناه صولت او زندگانی می‌کنم! گفتندش: اکنون که به ظلّ حمایتش در آمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیک تر نیایی تا به حلقه خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد؟ گفت: همچنان از بطش (گزند) او ایمن نیستم.
اگر صد سال گبر آتش فروزد
اگر یک دم درو افتد بسوزد
بدون ذره ای شک و تردید این جملات جماعتی مثل " همنشین بهار" ، مصداقی، و نوچه هائی مثل روحانی ، قصیم و یغمائی را به یاد می اندازند.
اگر صد سال گبر آتش فروزد
اگر یک دم درو افتد بسوزد
تا حکا یتی دیگر!!!!!

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar