torsdag 20 april 2017






گلهاى ناز باغچه مان صبح ها با ناز با تابش خورشيد باز مى شدند
خورشيد من كجاست
تا من را به سوى خود كشد
قد بكشم
بلند شوم 
و دستم برسد به شراره ها
و يكى يكى را خوشه كنم
و بسوزانم هر چه كه پلشتى است
گر بگيرم
و قطره هايم چون شمع بماند
كه نگويند بى خبر رفت
سهيلا ١٩٩ آوريل

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar