lördag 6 maj 2017




 یادت همه جا
در میان لباسها گمت کردم
همه جا بودی
با همان لبخند شیرین
موهای جو وگندمی
به من نگاهی کردی
و از آغوشم فرار
هر چه بیشتر گشتم کمتر یافتم
آغوشم پر از خاطره ها و خالی از تو
پیراهنی در دستم
دلم نیامد آن را بپوشم
آخر هدیه تو بود
آن را آویزان کردم
انگار مارک پیراهن "آه" بود
دیگر هیچ وقت پیدایش نکردم
سهیلا 7 مای 2017 

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar