fredag 22 september 2017



  1. تو مينائي
    تو خورشيدى
    تو رسم عشق جاويدى
    تو با شبها غريبه
    وارث صبحى...
    تو نور چشم نسرين
    و تن تبدار مينا
    ندائي تو
    كه مشعل شد
    تا برافروزد نگين صبح روشن را
    صبائى تو
    كه چون باد صبا
    در كوى
    و در برزن
    نسميش جان دهد
    هر نو نهالى را
    تو بارانى
    كه روبد يا كه شويد
    هر چه زشتى و پلشتى را
    و كوير تشنه را به گل آرد
    تو روزى
    روزى پر اميد
    مسيحي تو
    رخت گلگون
    و صليبت بر دوش
    بيا و جان خستگان را صفاى ديگرى ده
    بمان جاويد
    بمان خرم
    كه تنها يك كلامى تو
    نه بيش و كم
    مجاهد، مجاهد
    كه چون برقى درخشى در ظلام سخت دلتنگى

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar