måndag 22 januari 2018




  1. بر سازها يمان زنجير بستند
    مبادا نواى عشق سر كند
    سرود سر گشتكى نخواند
    كلمات را قفل كردند
    تا نگويد و ننويسد ...
    از درد ها ، از دروغ ها
    بر هر چه دريدگى ، حجاب نام نهادند
    خانه به نامش كردند
    قاتل، سردار شد
    و اين بهشت مو عودى بود
    كه پير دجالى وعده آمدنش را داد
    شد جهنم اجبارها
    براى تو
    و براى من
    براى ما






  1. خيابان من را مى خواند
    خيابان تو را مى خواند
    خونهاى ريخته شده بر اسفالت ها
    هيئتى گرفت
    به شكل كودكى
    ...
    كه در آغوش پدرى
    فرياد از سرما مى كرد
    و پدر مى خواست كه بسوزاند
    همه هستى اش را
    در چادرى پاره كه هديتش كرده بودند
    دوزخيان
    خيابان ضجه مى زند
    كه خالى نماند
    خيابان ما را مى خواند