måndag 22 januari 2018






  1. خيابان من را مى خواند
    خيابان تو را مى خواند
    خونهاى ريخته شده بر اسفالت ها
    هيئتى گرفت
    به شكل كودكى
    ...
    كه در آغوش پدرى
    فرياد از سرما مى كرد
    و پدر مى خواست كه بسوزاند
    همه هستى اش را
    در چادرى پاره كه هديتش كرده بودند
    دوزخيان
    خيابان ضجه مى زند
    كه خالى نماند
    خيابان ما را مى خواند

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar