tisdag 15 maj 2018





  1. درد و رنج ارثیه پدری من نبود
    خون و گلوله نیز
    نه غروبهای غمگین
    و نه سرزمین سوخته
    او خاک را برای من گذاشت ...
    با لبخند گشاده اش
    با همه سخاوتش
    با زیتونهایش
    نخل های سر به فلک کشیده
    درخت های لیمو که همیشه بهار دارند
    و عشق را
    که برای همین خاک به یغما رفته
    بجنگم

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar